روز 13 مهر 91 :
یه دفعه به خودم اومدم و گفتم نمی شه فقط یه بچه مدرسه ای باشم و از این کلاس به اون کلاس برم. اگه می خواستم همونطوری که بودم ، باشم، خوب که هستم. پس تصمیم طراحی وبلاگی و گرفتم که بتونم، دانشجو باشم نه بچه مدرسه ای ... :-) - این تصمیم تو همون روز عملی شد و وبلاگ زبون بسته، متولد شد.
روز 2 آبان 91 :
از صبح دل تو دلم نبود. آخه 19 روز بود رو وبلاگم کار کرده بودم و به جاهای خوبی رسیده بود. جایی که می شد بگی داره این پسره کار می کنه یا دوست داره کار کنه .
یه فکر به ذهنم خور : خوبه که با خانم دکتر حسین زادگان صحبت کنم. آره خوبه
جزوات تو سایت و خوشگل موشگل کردم و پرینت گرفتم تا قبل از کلاس پیش خانم دکتر برسم و نشونشون بدم.
ساعت 13:15 دقیقه 2 آبان ماه 1391 - دانشگاه تهران جنوب دانشکده مدیریت و حسابداری جلوی در گروه مدریت فرهنگی هنری :
سلام استاد، این جزوات شماست دوست دارم یه نگاهی بهش بندازین
شما ؟
حسین قدمی، دانشجوی روانشناسی تون
یکدفعه خانم دکتر حسین زادگان گل از چهره اش شکفت و گفت :
باریکلا، از این فعالیت، من دیروز وبلاگت و دیدم و کلی خوشحال شدم و ... ( واسه این که ریا نشه!)
بعد اومدن سر کلاس و وبلاگ ما رو هم پیشنهاد کردن و بقیه ی ماجرا
هدف از گفتن این داستان این نبود که بگم چی شده بلکه می خوام نتیجه گیری کنم :
واقعاً جای تشکر از خانم دکتر حسین زادگان داره، اون هم نه به خاطر دیدن وبلاگ من، بلکه به خاطر اینکه چقدر داخل اینترنت به دنبال این رشته هستند که یه دانشجوی لیسانس ترم اولی 19 روز داخل وبلاگی کار می کنه، به چشم ایشون می آد و قبل از اینکه خودش حرفی بزنه دیده می شه
این واقعاً جالبه، و من لذت بردم. و به عنوان یه دانشجو، از استادی همچون سرکار خانم حسین زادگان کمال تشکر را دارم.
امروز، خانم دکتر کاری کردند، که دیگه به عنوان یک هدف به این وبلاگ نگاه کنم . انشاءالله
یا علی